یه لحظه قدم زدن با عشقشو
… با هیچ ماشین مدل بالایی عوض نمیکنه
به من گفت ذهن تو مریض است
نه رفیق بیا ذهن های مریض را برایت معنی کنم:
ذهن مریض آنیست:
که به بهانه ی شلوغی واگن وبه بهانه ی ترمز ؛خودش را به زنها میمالد
ذهن مریض آنیست:
که به بهانه جا نبودن در اتوبوس ،خودش را به زن ها میچسباند
ذهن مریض آنیست:
که وقتی دختری کنار خیابان منتظر تاکسی است ؛ قیمت بپرسد
ذهن مریض آنیست :
که شیطنت های خاص دختران را فاحشه گری میداند
ذهن مریض آنیست:
که کوچکترین لبخند یک دختر را درخواست س.ک.س میداند
اینجا بعضی مردهایش از کمبود ،
همه دخترها را فاحشه میدانند ؛جز مادر و خواهر خود
:دختر که باشی
اگر زیبا باشیعطسه کردنت هم برای هزار نفر دوست داشتنیست
اما قیافه که نداشته باشی عاشقانه ترین احساساتت خریدار ندارد
:پسر که باشی
اگه پولدارباشی با قیافه ی زشتت هم میشوی شاهزاره سوار بر اسب خیلی ها
بی پول اگر باشی جز یک بی سرو پای داهاتی بیش نیستی
...و این حقیقت جامعه ی ماست
مــــَـــرבے ؟؟
!...هــرچـقــבر مـــَـــغـــــــــرور
!... هــرچـقــבر صـــــــــــآدق
!... هــرچـقــבر ســــــــــآده
!... هــرچـقــבر جـــَــذاب
!... هرچقــבر مـَـڪــآر
. . .בرســـــــــت
امــآ گـآهـے
بــراے فــتـح یـڪـــ وجــب از جـغــرافـیــآےِ زטּ
!!...بــآیــב بــﮧ زانـــو بــیـفــتــے
کودکی که میداند؛
گریه های مادرش " تن فروشی خواهرش
دست های پینه بسته پدرش
وحتی گرسنگیش
همه از بی پولیست
:چگونه در مدرسه بنویسد
...علم بهتر از ثروت است
من تو رو همیشه به یاد دارم
تو تنها دوست منی که من واقعا"دوست دارم"
بابت تمام خوبیات ممنون.
مواظب تمام خوبیهات باش . دل عزیزم.
حکایتـــــ من
حکایت** گنجشک بال شکستـــه ایســـت
که روی زمین دل دل می زند ..
و حکایتــــــ تو
حکایت پسرک شیطان تیر کـــــمـان به دستی
که نفس های او را شـــــماره می کند
آرزویم این است نرود اشک در چشم تو هرگز مگر از شوق زیاد
نرود لبخند از عمق نگاهت هرگز
و به اندازه ی هر روز تو عاشق باشی
عاشق آنکه تو را می خواهد
و به لبخند تو از خویش رها می گرد
و تو را دوست بدارد به همان اندازه که دلت می خواهد
چشمانت و لب هایت مانند آتش جهنمی است…
که مرا در شعله هایش می سوزاند…
و رازی در آن نهفته است که مرا به دیوانگی و ویرانی می کشاند.
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!
حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه
اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!
خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!
برمیگردم چـون
دلـتنـگـت مــی شــوم!!!
اینـ بـــار کــــه آمدیــــ
دستانتـــ را رویــــ قلبمـــ بـــگذار
تـــــا بفهمیــ اینــــ دلـ با دیدنـــــ تــو
نمی تپد ...میلـرزد
عبور تو از حوالی چشم های من
تنها اتفاق غیر منتظره ی زندگیم بود
چراکه من
همیشه منتظر نیامدنت بودم ... !
هرشب در رویاهایم
تورا مي بينم
و احساست ميكنم
اينگونه است كه تورا مي شناسم،
اينگونه باش!....
و عليرغم پيچ و خمهاي دور و فاصله كهكشانهايي كه بين ماست
بيا و خودت را به تماشا بگذار!
اينگونه باش!
نزديك، دور، هركجا كه باشي
ايمانم را از دست نخواهم داد
اگر چه شبها بسيار سختند،
ادامه خواهم داد ...
عشق تنها يكبار براي هركسي مي آيد
و براي تمام عمرش
و نخواهد رفت تا ما برویم
عشق همان بود كه با تو ورزيدم!
حقيقتا همان يكبار، و از آن پس بدان آويختم و تا هميشه...
يكبار ديگر تو در را ميگشايي
و اينجا هستي، اينجا
در قلب من و قلب من ادامه خواهد داشت !
خدایا هوا 2نفره شده
یه فکری به حال ما تک نفره ها بکن
خواب هایم بوی تن تو را می دهد
نکند…
آن دورتر ها…
نیمه شب…
در آغوشم میگیری…!
خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گزیه گذسته که بدان میخندم
می خواستم نفرتم را به تو
با رساترین صداها
و شیواترین کلمات
بیان کنم....
اما تصویرت گویای همه چیز بود
تو ناچیزتر از آنی هستی
که لایق نفرتم باشی
حتی ارزش فکر کردن هم نداری
خیالهایم پر از حرفهای سکوت و سکوتم پر از خیال حرفهایی است که به دنبال هم
درون حنجره ام اعدام شده اند!
ته خیالم پر از ترس است و ترسم پر از تو!
تو که در انتهای دو خط موازی خیالهایم به دنبال بی نهایت میگردی.....
ته خیالم همیشه تو هستی و من میترسم.....
اما نمیدانم چرا هنوز برای آمدنت فال میگیرم؟!؟
باید گاهی بتراشند
تا برای دلتنگی های تازه جا باز شود.
دلتنگی هایی که جایشان نه در دل
که در گلوی آدم است
دلتنگی هایی که می توانند آدم را خفه کنند. . .
دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها، گوشه ای می نشینم و
حسرت ها را می شمارم و باختن ها را...
و صدای شکستنها را... و وجدانم را محاکمه می کنم؛؛؛
من کدامین قلب را شکستم و كدامین امید را نا امید کردم و
کدامین، احساس را له کردم و کدامین، خواهش را نشنیدم و
و به کدام دلتنگی خندیدم، که این چنین دلتنگم..
رو بلند ترین جای دنیا وای میستم
و
اسمتو داد میزنم تاصدام برگرده
و
خوشحالشم که اسمتو شنیدم
ولی الان...
دستام خیلی تنهاست برگرد که تنهام.
.. گاهــی دلم میخواهـد, وقتــی بغض میکنــم,
خــدا از آسمان به زمیـن بیاید, اشکـــــهایم را پاک کند, دستم را بگیرد و
بگوید: اینجا آدمها اذیتت میکــنن؟!!!
بــیـــا بــــــریــــــــم!!!